چشمانت با من حرف میزنند!!
(9)سلام پرستوی من
امروز اومدنت رو دیدم اما لبخندت محو بود.خواستم چیزی بگم اما..............شرم کردم.از صبوری های تو شرم کردم پرستو.نخواستم بپرسم چرا ناراحتی . نتونستم.
نمیدونم چه گناهی به درگاه خدا کردم که محرمم ندونستی غمتو باهام تقسیم کنی؟حرمت کدوم محببتو نگه نداشتم که تنهایی میخوای این ناراحتی رو تحمل کنی؟نگو چیزی نشده اگر هم بگی چشمات حاشا میکنن!
راستی بهم تبریک نمیگی خانوم؟این اولین نامه ی منه که لعد از اون همه نامه که برام مینوشتی دارم مینویسم.نامه ی یه همسر برای همسرش .میدونم که بی استعدادم اما تو به با استعدادی خودت ببخش.
هنوز نخندیدی؟نه؟
بغضت نذاشت بگی اما من جات میگم.
باز از کی ناروا دیدی که لبخندتو گم کردم؟
یادته پرستو یه بار گفتی برات نامه بنویسم؟من چی گفتم؟گفتم نه بلد نیستم تازه زشته!!تو چی گفتی؟گفتی نه.
ابراز محبت حیا می خواد اما حاشا نه!!
گفتی ما که مهرمون به هم حلا له چرا کلمات نوشته هامون نباشه؟گفتی هر وقت دلت گرفت بنویس حالا هم دارم مینویسم!!هنوز از اتاقت نیومدی بیرون.نگرانم اما نمیخوام بی اجازت تنهاییتو ازت بگیرم منم .حالا هم نامتو از زیر در میندازم تو اتاقت.کاش درو باز کنی بهم بگی چی شده؟سکوتت زجرم میده اما حرمت سکوتتو نمیشکنم.
خودت میگفتی زن و شوهر باید محبت کردن به همو یاد بگیرن.همیشه خودت میگفتی زن و شوهر باید حساب محبت دلشون رو پر پر نگه دارن.
شاید من کوتاهی کردم اما حداقل باهام درد دل کن.
منتظر درد دلهات میمونم هر وقت امینم دونستی غصتو باهام تقسیم کن.
همسرت متین تو.
هنوز ده دقیقه نگذشته بود که در اتاق پرستو باز شد.پرستو از اتاق بیرون اومد .چشماش سرخ بود اما لبخند به صورتش برگشته بود.لبخندی که همسرش بهش هدیه داده بود و لا غیر!!!