پرستو متین سلام!!
متین و پرستو سلاااام!!!!!
متین:سلام
پرستو:علیک
متین:بله؟
پرستواز جا بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت.متین به مبل تکیه داد تا بفهمه که دلیل رفتار پرستو چیه؟
متین:چیزی شده؟
پرستو خیلی سرد جواب میده :نه مگه قراره چیزی بشه؟
متین به سمت آشپزخونه رفت و کنار در ایستاد و پرسید:اجازه هست ؟
پرستو با همون سردی جواب داد:اره بیا تو آب تو یخچال هست اگه میخوای!
متین:آهان یعنی برم دیگه ...باشه ولی خوب بگو برو مزاحم !منم میرم دیگه چرا اخم میکنی؟
پرستو:اخم؟مگه من اخم کردم؟
متین:نه فقط ابروی راست و چپت دلشون واسه همدیگه تنگ شده.اخی؟؟!!!منم دلم تنگ شده!!!
پرستو:واسه چی؟
متین از اشپزخونه بیرون رفت. پرستو هنوز ساکت بود.متین ادامه داد...
متین:نگو واسه چی بگو واسه کی!!
پرستو باز ساکت بود .از اشپزخونه بیرون اومد روی مبل کناری متین نشست و تلوزیونو روشن کرد.
متین که دیگه داشت کلافه میشد اهی کشید و گفت:
متین:واسه پرستوی همیشگی خودم که همیشه میخندید،وقتی میاومدم خونه حالمو میپرسید ، .....
پرستو:همون پرستو که همیشه پای حرفاش میموندی؟همون پرستو که میگفتی هیچوقت تنهاش نمیذاری؟همون پرستو رو میگی؟
متین:آره آره همونه تو ندیدیش؟
پرستو:چرا دیدمش رفته بود بلیط هواپیما بخره واسه کیش اونم یک نفره مگه نه؟
متین جا خورد پرسید:چی؟
پرستو از جاش بلند شد رفت تو اتاق و بعد از چند ثانیه بلیط هواپیما رو گذاشت روی میز جلوی متین.
پرستو:توی جیب کتت بود وقتی میخواستم لباساتو بشورم دیدمش.
متین پرسید:واسه این ناراحتی؟
پرستو:نباید باشم؟
متین:نه!!
پرستو:چرا؟
متین:اون بلیط من بود به کیش که شرکت میخواست منو بفرسته ماموریت اما من نرفتم قرار شد محمد بره .مامور تدارکات شرکت نبود خواستم خودم بلیطو به نام محمد بگیرم .همین.!!از تو بعیده به خاطر موضوع به این سادگی ناراحت بشی.!!
پرستو بغض کرد . بشقاب میوه رو زمین گذاشت و رفت توی اتاق و مثل همیشه که میخواست تنها باشه درو بست.
متین میدونست که باید صبر داشته باشه تا پرستو حوصله ی دردودل کردنو پیدا کنه پس صبر کرد.اما خسته بود خیلی خسته نفهمید کی اما خوابش برد.
ساعت10.5 شب از خواب بلند شد .همیشه پرستو وقتی میفهمید متین رو مبل خوابش برده یه ملحفه میکشید روش اما این بار اینطور نبود .متین نگران شد رفت دم در اتاق در زد.آروم صدا زد پرستو!!!جوابی نیومد.در رو آروم باز کرد.
پرستو روی صندلی خوابش برده بود.متین رفت بالای سرش!پرستو گریه کرده بود رد پای اشکاش رو میتونست ببینه.یه ورق دست پرستو بود و یه قلم که افتاده بود زمین.آروم ورق کاغذو از زیر دستش کشید.نمیخواست بخونه اما سطر اولش نوشته شده بود:
((سلام متین خوبم!!))
سلام متین خوبم!!
خیلی وقت بود منتظر بودم یه وقتی پیدا بشه که نه تو خسته باشی نه من بی حوصله اما پیدا نمیشد.متینم وقتی بهم گفتی میخوای بری ماموریت و گفتی که برای ترفیع شغلیت لازمه فکر نمیکردم یه روزی از همون روزا این احساس رو پیدا کنم که کنارم نیستی.
خیلی وقت بود که فکر میکردم متینم نیست فکر نبودنت آزارم میداد وقتی هم که بلیط رو تو جیبت دیدم ......من و تو این زندگی رو واسه خوشبختی هر دومون خواستیم نمیدونم شاید رفتن به این ماموریت ها از بودن توی خونت خوشحال ترت میکنه شاید من کوتاهی کرده باشم اما متین جان من به بودنت به حس داشتنت احتیاج دارم.تو رو خدا اینقدر نرو ماموریت.
متینم دلم برات خیلی تنگ میشه .کنارم بمون.
دوست دارم مثل همیشه
پرستوی تو
متین نامه رو بوسید و رفت گوشه ی تخت نشست کیف سامسونتش رو باز کرد و نامه رو گذاشت لای تقویمش .بعد در کیف رو بست .پرستو از صدای بسته شدن در کیف از خواب بلند شدو وحشت زده پرسید:
پرستو:متین؟داری میری ماموریت؟
متین لبخندی زد و گفت:دیگه واسه امسال بسه دیگه نمیرم ماموریت.خوبه؟
پرستو خندید و یه قطره اشک کوچولو از چشمش افتاد.
((این داستان کمی شبیه فیلم های هندی شد اما واقعیت ماجرا اینه که گاهی بیشتر از اونچه فکرشو میکنیم باید حواسمون به همسرمون باشه به جای جداییها ،دوریها بهتر نیست شادی ها و کنار هم موندن ها رو تجربه کنیم؟اگر داریم اینها رو از دست میدیم فکر کنیم که به چه قیمتی این کار رو داریم میکنیم؟نه؟))راستی خیلی وقتها مخصوصا در مورد خانوم ها یه موضوع کوچیک که باعث دلخوری میشه دلیلی بزرگتر پشتش هست که اون رو باید بشناسیم و برطرفش کنیم.خیلی وقتها دلیل غرغر کردن خانوم ها هم همون مسئله ی اصلیه که باید اون رو شناخت.
متین