مرسی آینه!!
(30)سلام
چند وقتی هست که میخوام باز شروع کنم به نوشتن اما حقیقتش چندان دستم به قلم نمیرفت.حالا دوباره میخوام بنویسم. اینبار راجع به آینه.
متین و پرستو سلاااااااااااااام!!!
پرستو:متین بسه دیگه !بعد میگن خانوما زیاد میرن جلو آینه .پسر نیم ساعته قروق کردی این بدبختو .رنگش پرید !!ولش کن دیگه؟؟؟؟؟؟
متین:ها؟؟؟؟؟؟کیو؟........ول کنم؟؟؟؟
پرستو صورتش را جلوی آینه برد و گفت:خوبی تو؟؟؟؟
متین :نه ببییییییییین!!
پرستو:چیرو؟؟؟؟؟؟؟
متین:پرستو من به کرمه حساسیت دارم.
پرستو:راست میگی؟
متین:خودت ببین دیگه!!گپه گپه قرمز شده پوستم.
پرستو:اخ اخ راست میگی ولی زیادم معلوم نیست. همین امروز میریم دکتر .
متین:خونه مامان!!!
پرستو صدایش را کلفت کرد و گفت:زنگ میزنم میگم بععععععععععععدا!!!!
متین لبخند زد و پشت میز ناهار خوری نشست.
پرستو:خدا پدر مادر این آینه رو بیامرزه ها!!
متین:چی؟چه طووووووووور؟؟؟؟؟؟
پرستو رفت توی آشپزخونه و ادامه داد:میگم خدا پدر مادر این آینه رو بیامرزه .رک و پوسکنده عیبتو میگه اما تو رو از خودش نمی رنجونه.
متین ساکت بود و با دقت گوش میداد.
پرستو یک لیوان آب برای متین ریخت و جلوش گذاشت .
پرستو:بخور برا پوست خوبه تا بریم دکتر ببینیم علتش چیه.
متین خیلی جدی گفت:ادامه بده حرفت جالب بود.
پرستو مقابل متین نشست و گفت:خوب داشتم فکر میکردم کار آینه درسته و حتی قابل تقدیر.عیب آدمو بی کم و کسر میگه.منظورشو خیلی خوب هم بیان میکنه و بی غرض باهات حرف میزنه .همینه که حرفاش و قبول میکنیم و نمیگیم نه آینه داره اشتباه میکنه.
پرستو از پشت میز بلند شد .گوشی تلفن رو برداشت و شماره ی دکتری که خودش پیش اون میرفت رو گرفت.متین هم ساکت بود و فکر میکرد.
پرستو به متین اشاره کرد که بره و حاضر بشه.
متین بدون حرف بلند شد و رفت.پرستو تلفن را قطع کرد و به طرف اتاق دیگه رفت.در زد.
پرستو:متین؟اجازه هست.متین در رو باز کرد و گفت پایین منتظرتم میرم ماشینو روشن کنم زود بریم.
پرستو کمی از رفتار متین و عجله ی اون جا خورد ولی به رویش نیاورد. رفت و حاضر شد وقتی درو قفل میکرد چشمش به آینه خورد یه چشمک به آینه زدو آروم گفت :مرسی
متین داخل ماشین پشت فرمون بود که متوجه رسیدن پرستو شد به سمت راست خم شد و از داخل ماشین درو برای پرستو باز کرد .پرستو طبق معمول تشکر کرد و نشست.
دو ساعت از اون موقع گذشت(البته با ترافیک تهران) .ویزیت دکتر تمام شد.هر دو از مطب دکتر خارج شدند و سوار ماشین راه افتادند.
پرستو:خداروشکر که چیزی نبود.(نفس عمیقی کشید و چشمانش را بست)
متین:خدا رو شکر ولیییی
پرستو:ولییی؟
متین:خدا رو شکر که من یه آینه دارم که همیشه حرفشو میزنه .خوب هم میزنه .به دل هم میشینه.خوشگل هم هست.......
پرستو خندید و با شیطنت گفت:آررههههههههههههههههه!!اهان اونوقت کوش آینه تون؟؟
متین دست به آینه ی ماشین برد و رو صورت پرستو تنظیمش کرد.:ایناهاش!!
پرستو خندید و گفت:باب آینه ماشین.خدا عمرش بده که خاطرش اینقدر برا متین من عزیزه!
متین خندید و گفت:قرار نبود بپیچی کوچه علی اینه ها((منظورش کوچه ی علی چپ بود))!!!قرار بود؟
پرستو که کاملا منظور متین را فهمیده بود خندید.
پرستو:نه من نرفتم تو کوچه فقط سر کوچه رفتم آینهمونو از تعمیر بگیرم.همین.زودی برگشتم به خدا!!!
متین:آره راست میگی.حق داری ولی من منظورم توهین به تو نبود پرستو.
پرستو لحنش تغییر کرد و جدی شد.
پرستو:میدونم متین اما میدونی که انتقاد ما از همدیگه هم نباید باعث ناراحتی طرف مقابلمون بشه. ازت انتظار نداشتم اونطور راجه به ......
متین:میدونم. گفتم که حق داری.ببخشید .دیگه تکرار نمیشه .قول میدم.ولی اینبارم به خدا از قصد نبود
پرستو با غیض گفت:میدونم آآآقا!!میدونم.
متین:مرسی که گفتی .مرسی که اونطور گفتی.
پرستو:مرسی آینه.
متین با چشماش به پرستو اشاره کرد و گفت:مرسی آینه!!!
والسلام