سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی با عشق

تنهات نمیذارم!

    نظر

(15)پرستو:سلام

متین:هیچی نگو پرستو نمیخوام صداتو بشنوم.

پرستو مات و مبهوت قدمهای متین رو با نگاهش دنبال میکرد.متین بعد از 10 دقیقه  از اتاق بیرون امد و به طرف در رفت که پرستو صداش کرد.

پرستو:متینم؟چی شده آقا؟نمیخوای بهم بگی؟

متین بی هیچ حرفی از خانه خارج شد.پرستو سریع به اتاق رفت تا لباس بپوشد و دنبال متین برود . تا اینکه چشمش به آینه افتاد .کنار آینه یک یادداشت بود.

میخوام تنها باشم.دنبالم نیا پرستو!!

پرستو با نا امیدی و نگرانی روی تخت نشست.

شب ساعت 9

صدای انداختن کلید در قفل در نگاه پرستو را به سمت خود جلب کرد.

متین وارد خانه شد اما پریشان و آشفته.

متین به سمت اتاقش قدم برداشت که پرستو جلوی متین ایستاد.متین سرش را پایین انداخته بود و به صورت پرستو نگاه نمیکرد.

متین:بزار برم .

 متین با دست پرستو را از مسیر خود کنار زد هنوز یک قدم دیگر بر نداشته  بود که پرستو دستش را گرفت .پرستو:متین داری دیوونم میکنی بگو چته آخه؟کشتی منو!!

متین ساکت بود .

پرستو:متین؟

پرستو بغض کرد و گفت:حتی نگاهمم نمیکنی ؟

متین چشمانش را بست و به سمت مبل رفت وروی مبل نشست.پرستو هنوز کنار راه پله ها ایستاده بود.

 متین:چی میخوای بدونی؟

هیچ کدام حرف نمیزدند تا اینکه متین گفت:

 متین:من نمیتونم پدر بشم پرستو.خیالت راحت شد؟حالا میدونی چمه.

پرستو کنار پله ها شکست و نشست.

رنگش پریده بود .متین سرش را پایین انداخته بود.زانوانش قدرت بلند شدن نداشت.پرستو دستش را به دیوار گرفت و خودش را بلند کرد . رفت و روی مبل  کنار متین نشست .متین صورتش را از پرستو برگرداند.

پرستو:کی فهمیدی؟چه طور متوجه شدی؟اصلا مطمئنی؟

متین(با عصبانیت ):مطمئنم .پرستو وانمود نکن مسئله ی مهمی نیست.این طور هم نگاهم نکن عذابم میدی!!

5 دقیقه هر دو ساکت بودند.

پرستو:من نگفتم و نمیگم مسئله ی مهمی نیست اما میشه برای حلش فکری  کرد.اما تنهایی نمیتونم برای حلش فکر کنم متین.

پرستو تمام تلاشش این بود که متین را کمی ارام کند.

متین:راه حلی نیست پرستو.تو تک دختری و امید مادرت .

متین نفس عمیقی کشید و گفت :راه حلی نیست. همین!

متین از جا بلند شد که صدای پرستو بلند شد.

پرستو:متین بشین!!

متین با عجز روی مبل نشست.

پرستو با لحن جدی گفت:

پرستو:اگه این موضوع را قبل از ازدواجمون میفهمیدیم شاید طور دیگه ای باید حلش میکردیم  اما الان فرق میکنه.متین تو همسر منی و این مشکل هر دوی ماست.فعلا هم نمیخوام هیچ کس از این موضوع با خبر بشه هیچ کس!بعدا یه راه حلی براش پیدا میکنیم.با هم!!

متین:تو تک دختری.

پرستو:باشم!بعدا به خود خواهی خودم هم میرسم.تو دلت شور نزنه.اما چیزی که الان مهمه اینه که......همسرم صورتشو از من بر میگردونه . میخواد نفهمم بغض داره چه قدر آذارش میده.

خود پرستو بغض کرده بود.به هر زحمتی بود ادامه داد که

پرستو:چیزی ازم پنهان نمیکردی که الان داری اشکهاتو ازم پنهان میکنی .

متین!

بغض پرستو هم مثل متین دوام نیاورد.اما باز هم ادامه داد که

پرستو:اگر از اول ازدواجمون تا حالا نتونستم اونفدر دلمو بهت نزدیک کنم که اشکهاتو بهم بسپاری باشه من مقصر.اما  حداقل روتو ازم بر نگردون متین.

متین هیچ حرکتی نمیکرد .بعد از چند لحظه شانه های متین شروع کرد به لرزیدن.

پرستو :میرم که راحت باشی.مزاحمت نمیشم اقا!

پرستو از روی مبل بلند شد  که متین دستش را گرفت.

(این که این مشکل کی و چه طور حل میشه به متین و پرستو مربوطه .اما مهم اینه که تو این قبیل شرایط  همسر ها همدیگه رو تنها نذارن)

 نظر شخصی من اینه که (شایدم راه بهتری باشه!!)اولین کاری که در این مواقع باید انجام بدیم اینه که سعی کنیم همدیگر رو اروم کنیم.و مشکلات رو بزرگتر جلوه ندیم.بعد منطقی برای حلش تصمیم بگیریم.با هم. یادمون باشه  زن و شوهر رفیق هم باید باشند.مونس هم و همراه .بایدهمراز هم باشند.و چیزهای دیگری غیر از خودخواهی هاشونرو  تو زندگیشون وارد کنن.

زندگی اسارت نیست.زندگی مشترک رو اسیر خود خواهی های خود نکنیم!!