داستان پرستو-متین سال 87
پرستو:متین بدووووووو دیر شدااااا!!!
متین:من که حاضرم میبینی که!
پرستو : بله میبینم
پرستو مقابل متین ایستاد و یقه ی تا خورده ی پیراهنش رو درست کرد .
متین:خوب بریم؟؟؟؟
پرستو :آره دستم درد نکنه یه موقع حضرت آقا!!
متین:خدا نکنه خانومم کی دوست داره دست پرستوی من درد بگیره برم شکمشو سفره کنم!!!؟؟(چشمک!!)
پرستو:تو این زبون و نداشتی چی کار میکردی پسر؟
متین:دعا میکردم خدا بهم زبون بده 4 متر که حریف زبون تو یکی بشم
پرستو:آرههههههههههههههههههههههه؟
متین:آره
پرستو و متین راهی منزل خانواده ی پرستو شدند
3 ساعت بعد
متین جان میای اینجا؟
پرستو:مامان مامان چی کارش داری میخوای چی بهش بگی؟به منم بگو!!
مادر پرستو:حرف مادر و پسریه تو برو فعلا با تو کاری ندارم
پرستو:بله این یعنی شرت کم دیگه بله؟
مادر:چیزی گفتی پرستو؟
-نه مامان من چیزی نگفتم به ...به ..... میرم به کارم برسم فعلااااااااااا
پرستو به سمت اتاق خودش رفت اما صدای ستار امیر از اتاق کناری نظرش را تغییر داد در زد
-:داداشی اجازه هست؟
-:بیا تو پری
-:سلاام آقا دادا چی شده اینجا نشستی؟؟؟ بغض کردی پسر؟چی شده؟
-:هی..هیچی
-:یادت میاد بهت دروغ گفته باشم امیر؟
-:سکوت
-:پرسیدم یادت میاد؟
-:نه !نگفتی
-:تو چی تا به حال بهم دروغ گفتی؟
-:منظورت چیه؟
-:داغ نکن جوابمو بده دروغ گفتی بهم تا حالا ؟
-:ممکنه چیزی نگفته باشم اما دروغم نگفتم بهت نه!
-:خوب پس الانم دروغ نگو داداشم.چیه؟چی شده؟
-:گفتم که هیچی!
-:بس کن اینقد غد نباش یادت نره ما با هم بزرگ شدیم تازه من ازت 2 سال بزرگترم یعنی خیلی خوب اخلاقیاتت یادمه پس بگو بینم قضیه چیه؟
-:چیز مهمی نیست دختر برو ببینم اصلا اشتباه کردم گفتم بیای تو بیرون
-:بله؟؟؟؟؟؟؟امیر این تویی این امیر منه؟آهان پس قضیه عشقولیه!!!(امیر با عصبانیت به پرستو نگاه میکند)حاشا نکن لو رفتی اساسی تا بیشتر از این سفره ی دلتو وا نکردم خودت بگو ببینم چه خبره؟
-:سکوت
-:نمیگی دیگه!!!!!!!!!!!!!!باشه خودم میگم
یکی بود یکی نبود یه روز یه دختره بود که اسمشو هنوز نمیدونم
-:امیر عصبانی شد و داد زد بس کن پرستو
حالا نوبت داد پرستو شد:خوب پس خودت بگو دیگه کشتی منو بگو چی شده دیگه مگه غریبه ام؟
-:امیر کمی آروم شد پرستو کنارش نشست دست برادرش رو گرفت و گفت :بگو امیر اون کیه؟الان کجاست بهش گفتی؟
امیر که سرش رو پایین انداخته بود گفت:چی رو؟
پرستو:که دوسش داری!
امیر جا خورد و خجالت کشید
پرستو:لازم نیست سرخ بشی این مسئله برای همه تو این سن و سال پیش میاد !
امیر:از یکی خوشم اومده بود اما رفت
پرستو:رفت؟یعنی چی رفت؟
امیر:یعنی به من جواب رد داد حالام ازدواج کرده
پرستو:امیر کی بهش گفتی احساستو کی جواب رد بهت داد ؟
مرداد بود که دیدمش و بعد یه مدت بهش گفتم که..
پرستو:جوابتو همون موقع داد؟
امیر :نه دقیقا نه
-:یعنی چی؟
-:خودشم مردد بود !
-:این که طبیعیه خوب بعدش؟
-:بعد یه هفته تقریبا که از خواسته بود بهش وقت بدم جواب رد بهم داد
*:تو هم پیشو دیگه نگرفتی؟
-:چرا دو بار دیگه هم خواستمو مطرح کردم حتی گفتم برای آشنایی خانواده ها با هم من هیچ مشکلی ندارم ولی باز جوابش نه بود
-:دلیلشو نپرسیدی؟
-:چرا میگفت شما با فردی که من تو ذهنم دارم خیلی فرق دارین نمیتونم به عنوان همسر بپذیرمتون
-:چیز دیگه ای نگفت؟خوب فکر کن
-:اینم گفت که شما فقط اونی نیستین که من لایقش باشم البته این که ....
-:خوب یعنی منظورش این بوده که اشکالی در تو نیست فقط به قولی راه سرنوشتتون از نظر اون یکی نمیتو نه باشه نمیتونین با هم زندگی مشترک تشکیل بدید!من بهش حق میدم این زندگی خودشه باز خوبه اینقدر رک بوده و پای حرفش وایساده
-:ممنون پرستو خانم دلداریتون عالی بود ولی به هر حال
-:به هر حال حس میکنی نیمهی گمشدتو از دست دادی نه؟
امیر به نشانه ی تایید سر تکان داد!
-:خوب ببین پسر خوب روزگار بازی های زیادی داره
-:سفسطه نکن پرستو اصلا حوصله ندارم
-:باشه پس به سوالام جواب بده من همون پرستوی 4 سال پیشم؟
.
.
.
جواب بده خواهشا
-:نه
-:تو چی خودت همون امیر پارسالی؟
-:نه نیستم حالا که چی؟
-:چطور انتظار داری نیمهی گمشدت یه فرد ثابت باشه در حالی که خود تو اینطور نیستی
-:منظورتو بگو دیگه!
-:ببین امیر قبول دارم تو به کسی علاقه داشتی و به این نتیجه هم رسیده بودی که یار تو اونه اما حالا راه تو از اون جداست چون اون نخواسته بله؟اگر میخواست و با تو میموند دیگه ما میشدید و با هم تغییر میکردین و خودتونو همراه با هم با شرایط وفق میدادین اما الان اینطور نشده
تو و اون راهتون جدا شده حالا به هر دلیلی یعنی تو جدا تغییر میکنی شرایط روی تو یه جور اثر میذاره یه جور تغییر میکنی اون یه جور دیگه
حتی اگه ازدواجم نکرده بود تو نمیتونستی بگی دو سال دیگه هم بهز همین دختر نیمه ی گمشده ی منه !هر آدمی هزاران نیمهی گمشده در طول زندگیش داره اما نه در آن واحد تو دو سال دیگه یه نیمهی گمشدهی دیگه ای میتونی داشته باشی که با تغییراتی که خودت تا اون زمان کردی هماهنگه اینطور نیست که اگه این نشد پس همه چیز تمومه دیگه عشقم واسه همیشه نابود شد نه داداش من!
-:خوب تو میگی حالا چی کار کنم؟شاد باشم و انگار نه انگار این نشد یکی دیگه؟باورم نمیشه تو داری اینو میگی!
-:من نمیگم شد که شد به جهنم البته که برات تلخه هیچ کسم غیر خودت این حالتو درک نمیکنه اما راهش این نیست
.
.
پرستو بلند شد و به سمت در اتاق رفت:
امیر برایی یاد عشقت گریه کن گریه کن!عزاداری کن اما تو خودت نریز بذار مهر تو با شکوه به خاطره بسپاری
زنده به گورش نکن اونقدر برات عزیز هست که براش یه مجلس ختم بگیری نه؟
حالا من میرم
میدونم دادش من همیشه توکلش به خداست و منطقی فکر میکنه!
تقدیم به همه ی کسانی که دردی مشابه درد امیر رو حس کردن (اعم از دختر و پسر)